دچار یک اایمر عجیبی شدم . مثلا یادم نمیاد همین بلاگفا. جواب فلانی و دادم؟ ندادم یا چی
دیروز تو مسیر برگشت.مامان گفت که کسی خونه نیست و خودش هم هنوز ناهار درست نکرده و شاید بره خرید واسه خونه و اینا خلاصه که من اگه خواستم بیرون ناهار بخورم. خب منم گشنه! سین هم که نبود . تنها هم هیچی از گلوم پایین نمیرفت . خلاصه که زنگ زدم کاف گفتم اگه حال داری بریم ناهار یه چی بخوریم و رفتیم . اما خب الان که بخوام واقع بینانه نگاه کنم اشتباه کردم! به خاطر یه ناهار و اینکه منم کلا از وسیله نقلیه عمومی استفاده میکنم . نزدیک سه ساعت دیر تر رسیدم خونه! و خب یکم برنامه هام بهم ریخت ولی خب به قرار پنج بعد از ظهر رسیدم .شاید هم که خیلی هم بد نشده باشه حالا با خیال راحت مدت ها نمیبینمش کاف و .
از ون متنفرم!!!!!!!!!! هی به این سین میگم بابا بدو میرسیم به تاکسی!!!!! میگه نه نمیرسیم با همون ون میریم دیگه !!! به زور من و برده سوار ون شدیم . اخر سر هم باز سرم خورد به اون سقف لعنتی شو درد میکنه الان .
استاد جانور شناسی مون امروز میگفت الان که تو سن ازدواجین . اگه خواستین یکی و بگیرین که سالم باشه !!!!! خوشگل باشه . دیوونه!! میگفت من چون جانور شناسم این و میگم اگه مثلا یکی بود استاد الهیات و معارف احتمالا پیشنهاد دیگه ای داشت . در جهت کمک و کار خیر!!! خلاصه که خندیدیم!!!
دلم میخواد داد بزنم ابان ماه اول ساله
اون اوایل دانشگاه . یه دختره بود تو کلاسمون خب من خیلی ارتباط برقرار نمیکردم. در حد سری به نشونه ی سلام ت دادن و اینا . اصلا از درک من خارج بود و نمیفهمیدمش . تو نگاهمون هم بی تفاوتی موج میزد . خدایی اگه اون روزا یکی بهم میگفت که تو ترم های بعد روزی میرسه که برای دلداری اون دختر و بغل میکنی باورم نمیشد!!! امروز که اومد دست دادیم و سلام علیک چشماش گریه ای بود انگار گریه کرده بود . بعد دیگه رفت بیرون یکم گذشت . اومد تو وسایل شو برداشت با همون چشمایی که اشکاش میریخت اومد دست داد و گفت باید بره و خدافظی کردیم . میخواستم با مامان صحبت کنم گوشی و برداشتم رفتم تو راهرو و حرف زدنم که تموم شد دیدمش . اعصابمم خورد . چون نمیدونستم چی شده یا چیکار میتونم کنم و اینکه تاحالا گریه شو ندیده بودم و حال شو دوست نداشتم دیدمش گقتم من میتونم کمکی کنم ؟ گفت که دوستش تومور داره و دکتر مختومه اعلام کرده و اشکاش از کنترلش خارج شد . منم نمیدونستم چی بگم فقط تونستم بغلش کنم . واقعا برای خودم متاسفم که زبونم به دلداری بنی بشری نمیچرخه . هوف خدایا کاشکی به همه سلامتی بدی
هم ,تو ,کنم ,خب ,اگه ,ون ,خلاصه که ,و اینکه ,خونه و ,گفت که ,با همون
درباره این سایت